زندگی من ثنازندگی من ثنا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

ثنا دلبند مامان و بابا ......

جمعه 30 فروردین

سلام ب خوشگل بلای مامان   عزیزکم جمعه برات یه روز خیلی خوب و پر جنب جوش بود برای اینکه از صبح زود بردیمت پارک و اونجا مشغول بازی شدی و با نی نی های جدید آشنا میشدی جالب اینجا بود ک با ی نی نی به اسم ثنا هم اسم خودت دوست شده بودی و همش باهاش بازی میکردی  رفته بودی و میگفتی منم می خوام فوتبال دستی بازی کنم (مــــــــــــــــــانه مَنـــــــــــه) ش اینجا ببین چقدر قشنگ ژس گرفتی و محو بازی والیبال دو تا خانومه بودی مامانی ازت ی عکس هنری گرفتم ....دنبال بازی مورد علاقتی تووووووووووپم و بلاخره بدستش آوردم یه موضوع جالب تر اینکه اصلا توی پارک ...
4 ارديبهشت 1392

شرح حال نفس مامان

سلام ب جیگر طلای مامان عزیزکم توی این پست می خوام از ماهی ک پشت سر گذاشتی بگم هر چند چون مسافرت بودیم نتونستم بهت بیست و دو ماهگیتو اینجا تبریک بگم اما حضوری هم من و هم بابایی بوسیدیمت و بهت بیت و دومین ماه زندگیتو تبریک گفتیم نازنینم چند روزی هست ک از شیر گرفتمت و خداروشکر روزای خیلی سختشو پشت سر گذاشتیم و تو هم حالا دیگه عادت کردی و کمتر بهونه گیر میکنی فرشته من توی ماهی ک گذشت تونستی چشممو روشن کنی و مامان و بابا رو درست بگی و این خیلی برام شیرین  بود  ولی همچنان به بابا خیــــــــــــــــلی وابسته هستی حتی با عرض کمی حسودی بیشتر از من ... تـــــــــــازه عزیز دلم تو که بابا رو فقط سه چهار ساعت آخر ش...
28 فروردين 1392

تلخ ترین خاطره

سلام عزیزدل مامان امشب خوابیدی اما پر بغض ........عزیزکم مامانو ببخش اما چاره ای نیست دلم آشوبه ........چقدر سخته ......خیــــــــلی...بیشتر از اونچه ک فکرشو میکردم منی ک وقتی بهت شیر میدادم نفسمو با نفست تنظیم میکردم .......با هر بار تپش قلبت هزار بار قربون صدقت میرفتم...... از امروز ساعت ٣ بعداز ظهر از شیر گرفتمت با هزار ترس و استرس...... چون خونه مامان بزرگ بودیم متوجه نبودی و سرت شلوغ بود ....دو سه باری اومدی و سفت و سخت سراغشو گرفتی ولی بازم من و بابایی و دایی حواستو یه جور پرت کردیم و هر بار من تو دلم گریه کردم ......دلم آتیش گرفت .......اما صبر کردم.......می دونم ک از فردا سخت تر هم میشه و دل من بیشترم میسوزه اما.....
24 فروردين 1392

نوروز 92 ثنا جونی

سلام ب دخمر بهاری خودم به به اینم فصل بهــــــــــــــــــار فصل زندگی من عاشق این فصل و دخمراشم عشق مامان بلاخره از مسافرت اومدیم با کلی خاطره خوب و اتفاقای قشنگ عجب سفر خوبی بود مامانی...عالی ...بیست ....فراموش نشدنی و همش به خاطر وجود تو شاپرکم بود روز ١٧ فروردین بود ک با حالی دپرس و دلتنگی زیاد از مسافرت اومدیم........... تا جم و جور کردم و همه چیز به حالت عادیش برگشت یه خرده طول کشید .... آخه مامانی بگم ک توی این ١٧ روز کلی پیشرفت کردی و به معنای واقعی زلـــــزله شدی .......و یه خرده هم زبون دراز شدی ماجرای مسافرتت روز بعد سال تحویل بود صبح خیلی زود بعد اذان صبح همراه مامان بزرگ و بابابزرگ و دایی ...
20 فروردين 1392

سال نو مبــــــــــــــــــــارک هستی من

سلام عزیزکم     سال نو مبااااااااااااااااااااارک  نازنینم دو عید از عیدهای عمرت گذشت ........ مبارک باشه سال جدید زندگیت از ته قلبم بهترین سال و برات آرزو دارم عشقم انشالله همیشه سالم و سرحال با لبی خندون ببینمت نازنینم  سال نو رو همسر عزیزم و همه دوستای گلمم تبریک میگم...... فردا به امید خدا میریم سفر و تا بعد سیزده بدر نیستم و دلم برای دوستامون خیلی تنگ میشه انشالله همگی سالی خوب و پر برکت همراه با موفقیت داشته باشند انشالله   ...
30 اسفند 1391

ماجراهای آخرین روزهای سال

سلام ب نازدونه مامان عزیز دلم سال ٩١ هم تموم شد و ب امید خدا ٢ روز دیگه سال تحویل میشه .....نمی دونم مامانی توی این مدت تونستم مادر خوبی برات باشم یا نه......اگه نه خودت به حرمت عشقی ک بینمونه ببخش گلکم ثنای نازم فقط اینو بدون ک توی این دوسالی ک پیش من و بابایی هستی و ما همراه تو سال جدید و آغاز میکنیم بهترین سالها برای ما بوده و با بودنت زندگی بهشتی رو تجربه کردیم نازنینم بازم می خوام از برکت وجودت بگم از شیطونیات ثنا جونم شما ی هاپو داری ک تقریبا هر جا میری با خودت میبری و خیلی دوسش داری ...این عروسکت وقتی فشارش میدی میگه: I LOVE YOU ......چند روزی هست ک وقتی فشارش میدی جلوتر از اون خودت میگی : ای لو یو ...
29 اسفند 1391

لَلـــــــــــــــــــــام (ســــــــلام)

لَلام (سلام) ب عزیزتر از جونم ثنای عزیزم عزیزم دو سه روزی هست ک کار خیلی جالبی بدون کمک کسی یاد گرفتی و اون هم سلام کردنه به زبون خودت لَــــــــــــــــــلام . درست از روز ٢٤/١٢/٩١ بود ک وقتی دایی ها و مامان بزرگ و بابایزرگ اومدن خونمون با خوشحالی رفتی به استقبالشون و بلند میگفتی : لــــــایلا لَلام (یالا سلام) و یکی یکی بهشن دست میدادی قربون دخمل با ادب و مهمون نوازم بشم من  شیرین من جدیدا به روز نمیکشه ک ارت کارای جدید سر میزنه و من واقع حیرت زدم   کلماتو با لحنی میگی دوست داریم تورو بخوریم جوجو   امروز نشسته بودم و با بابایی داشتیم صحبت میکردی...
27 اسفند 1391

از بهترین ماه های سال

سلام ب فرشته مامان دخترکم این روزا سخت مشغولم ..... و پر از ذوق و شادی.... شوق و ذوقی ک حتی وقتی یک دقیقه هم میشینم بهش فکر میکنم و خدا رو به خاطرش شاکرم ...کاش زودتر بزرگ بشی دخترکم تا با هم این ماه زیبا رو جشن بگیریم و شادیمونو با هم قسمت کنیم برات میگم ک توی این ماه تولد بهترین هدیه خدا ب منه .....آره عزیزکم .....توی این ماه ما تولد بابا محمدو جشن میگیریم و من برای اون روز ثانیه شماری میکنم....درست یک روز مونده ب سال تحویل تولد عزیزترینمه و من واقعا خوشحالم ک امسال دومین سالیه ک میتونم همراه شاپرکم برای همسر مهربون و فداکارم یه جشن کوچک و هدیه ای ناقابل بگیریم ثنا جونم این روزا حالت بهتر شده و دیگه ا...
22 اسفند 1391