زندگی من ثنازندگی من ثنا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

ثنا دلبند مامان و بابا ......

آتلیه

سلام ب نازنین دخترم عزیز دلم دیروز (٤/١٢/٩١) به همراه بابایی وقتی درست ١ سال و ٨ ماه و ٢٤ روزه بودی بردیمت آتلیه برای ثبت روی ماهت . دختر گلم حالم اصلا خوب نبود و بابایی اصرار داشت کنسلش کنیم ولی من به خاطر اینکه وقت قبلی داشتیم به هر زحمتی بود رفتیم ..... اونجا خیلی شیطونی کردی ولی برای عکس گرفتن زیاد اذیتمون نکردی و به کمک ٢ تا خاله مهربون اونجا کلی خندیدی و دست زدی و ما تونستیم لحظه های خوبی رو ثبت کنیم منم هم وقتی حال خوب تو و صورت بشاشتو دیدم دیگه خوب خوب شدم....... ولی من و بابایی خیلی  خیلی خسته شدیم از دست شیطنتای تو خانومی..... بهمون قول دادن ک تا ١٠ روز دیگه بهمون تحویل بدن .....حتما ...
5 اسفند 1391

عاشقانه .........مادرانه

                             به تو من احساس خــــــــــاصی دارم                              یه جوری شبیه عشق و عـــــــــــادته تو رو من یه جور دیگه دوست دارم            یه علاقست که تا بی نهایته با تو من حس قشنگی دارم             &nbs...
30 بهمن 1391

ششمین مروارید ثنا جونم

سلام به عروسک مامان دختر قشنگم بلاخره و با تلاش فراوووووون ششمین مرواریدتم دراومد. مبـــــــــــــــــــــــــارکه قربونت برم جیــــــــــــــــگر طلا. دندون بالا سمت راست (25/11/91) رویت شد . البته بگما گل قشنگم برای این دندونم خیلی اذیت شدی و تب کردی و منو ترسوندی ولی خوب خداروشکر با موفقیت به اتمام رسوندی . الهی شکر. انشالله دندونای بعدی نفس مامان. فقط مامانی بجنب که داری از دوستات عقب می مونیا . بابایی میگه از بس سر ثنا صفت و یه دندست این دندونای بیچاره به زور درمیان ...
29 بهمن 1391

دعوت به مسابقه

  من و ثنا جون به یه مسابقه جالب و شیرین دعوت شدیم از طرف مامان سمانه و ستایش عزیزم . واقعا ممنونم از لطفشون. مسابقه در مورد دلیل درست کردن وبلاگ برای کوچولوهامونه .....به نظرم موضوع خیلی قشنگیه... دقیقا چند روزی از یکسالگی دلبندم گذشته بود که براش وبلاگ درست کردم خیلی به این کار علاقه داشتم  فکر میکردم کار سختی باشه ولی  از چند تا دوست راهنمایی خواستم. اول زیاد وارد نبودم ولی هر چه جلوتر رفتم بیشتر راغب شدم . دلیل من برای درست کردن وبلاگ ثنا جونم فقط و فقط ثبت خاطرات و گفتن گوشه ای از علاقم به عزیزترینم که اگه عمری باشه و شرایط فراهم باشه بتونم وبلاگشو ادامه بدم تا بعدها با خوندنش بدونه چقدددددر دیو...
21 بهمن 1391

شیرین کاری های وروجک ما

سلام ب ثنای دلبندم دختر ناازم بیشتر از هر وقت دیگه ای دوستت دارم ... شیرین زبون من از کدومش بگم ... از امشب که بابایی داشت فوتبال تماشا میکرد و رفتی تی وی رو خاموش کردی و چون می دونستی بابایی دعوات میکنه میدویی میای اتاق پیش منو به بابا میگی بای با   لالا یعنی ( بای بای من رفتم پیش مامان لالا). ....دیگه بابایی نمی دونست بخنده یا از دستت عصبانی باشه... آآآآخه هر وقت میبینی کسی زوم کرده رو تی وی دار...
20 بهمن 1391

خرید عید

سلام به زندگی مامان و بابا عزیز دلم این زمستونم داره کم کم تموم میشه ...اما مامانی من این زمستونو زیاد دوست نداشتم چون برعکس سالهای قبل برف و بارونی نداشتیم ....زمستونو و برف و بارونش...خلاصه بگذریم. یادم میاد وقتی کوچیک بودیم نزدیک عید ک میشد کلی نقشه میکشیدیم و وقتی لباس نو برای سال نو می خریدیم یه جورایی تو فضا بودیم از خوشحالی و برای عید لحظه شماری میکردیم ...... یادش بخیر با بابایی به این فکر افتادیم تا وقت هست خرید عید تو عزیز دلمونو بکنیم تا خیالم از طرف تو راحت باشه و بتونم به کارای دیگم برسم ....خونه تکونی و خرید من و بابایی و... هر چی باشه گل مامان تو اولویته.... این شد که روز جمعه چون تعطیلم بود ب همراه بابایی رف...
15 بهمن 1391
1