زندگی من ثنازندگی من ثنا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

ثنا دلبند مامان و بابا ......

وصف ماه بیست و سه ثنا عسلی

  سلام به شاپرک بهاریم عزیز دلم اول معذرت بابت اینکه نمی تونم زود ب زود وبتو آپ کنم آخه مشغول اسباب کشی هستیم و سرمون شلوغه و تمام سعیمون اینه که بتونیم تا تاریخ تولد همه چیزو جمع و جور کنیم ولی تا حالا ک موفق نبودیم و کارها حسابی به هم گره خرده ...اینم از شانس بد منه دیگه دخترکم وصف ماه بیست و سوم زندگیت یه خرده سخته .... آخه ماشالله برای خودت خانومی شدی و حسابی شیطون بلا ...... توی این ماه 2 تا کار خوب و کلمات قشنگی یاد گرفتی ک برات میگم اول اینکه دختر گل مامان چند وقتی هست ک عاشق برنامه رنگین کمان شده و وقتی شروع میشه از جلوی تی وی بلند نمیشه و این نشونه اینه که ثنای مامان داره یواش یواش یه کارایی رو مست...
14 ارديبهشت 1392

روز مادر مبـــــارک

فردا روز مادر این روز و  به همه مادرا تبریک میگم از جمله خودم  فردا روز ما خانوماست تبـــــــــــــــــریک خدایا شکرت ...... هزاران بار شکرت....... ک منو لایق دونستی ک منم مادر باشم ....به خودم می بالم ک مادرم و سعیمو میکنم ک بتونم یه مادر خوب نمیگم عالی برای بچم باشم ک توی این روزا با گوشای خودم می شنوم ک برگ گلم با اون دهان کوچولوش صدام میزنه ......مامـــــــــــان خدایــــــــــــــــــا صد هزاربار شکرت از همسر خوبم محمد عزیزم ممنونم ک کنار اون تونستم کامل بشم و شدم یک مادر ........مادر ثنــــا فقط امیدوارم بتونم یه روزی  رو ببینم ک دخترکم، همه زندگیم بهم بگه مادرم روزت م...
10 ارديبهشت 1392

23 ماهگی (زندگی با تو قشنگ میشه)

سلام به عمر مامان فرشته من اینم ماه 23 از زندگیت ........خداروشکر به خوبی گذشت ....مبارکت باشه نفس طلا چقدر زود میگذره شاپرکم ....انشالله همیشه سلامت ببینمت عشق کوچولوی من 23 ماهگیت مبــــــــــــــارک   دوستت دارم زندگی من گل من اگه یه روزی بگن بی تو میتونم زنده بمونم دنیارم بدن میگم نمی تونم ...
10 ارديبهشت 1392

جمعه 30 فروردین

سلام ب خوشگل بلای مامان   عزیزکم جمعه برات یه روز خیلی خوب و پر جنب جوش بود برای اینکه از صبح زود بردیمت پارک و اونجا مشغول بازی شدی و با نی نی های جدید آشنا میشدی جالب اینجا بود ک با ی نی نی به اسم ثنا هم اسم خودت دوست شده بودی و همش باهاش بازی میکردی  رفته بودی و میگفتی منم می خوام فوتبال دستی بازی کنم (مــــــــــــــــــانه مَنـــــــــــه) ش اینجا ببین چقدر قشنگ ژس گرفتی و محو بازی والیبال دو تا خانومه بودی مامانی ازت ی عکس هنری گرفتم ....دنبال بازی مورد علاقتی تووووووووووپم و بلاخره بدستش آوردم یه موضوع جالب تر اینکه اصلا توی پارک ...
4 ارديبهشت 1392

شرح حال نفس مامان

سلام ب جیگر طلای مامان عزیزکم توی این پست می خوام از ماهی ک پشت سر گذاشتی بگم هر چند چون مسافرت بودیم نتونستم بهت بیست و دو ماهگیتو اینجا تبریک بگم اما حضوری هم من و هم بابایی بوسیدیمت و بهت بیت و دومین ماه زندگیتو تبریک گفتیم نازنینم چند روزی هست ک از شیر گرفتمت و خداروشکر روزای خیلی سختشو پشت سر گذاشتیم و تو هم حالا دیگه عادت کردی و کمتر بهونه گیر میکنی فرشته من توی ماهی ک گذشت تونستی چشممو روشن کنی و مامان و بابا رو درست بگی و این خیلی برام شیرین  بود  ولی همچنان به بابا خیــــــــــــــــلی وابسته هستی حتی با عرض کمی حسودی بیشتر از من ... تـــــــــــازه عزیز دلم تو که بابا رو فقط سه چهار ساعت آخر ش...
28 فروردين 1392

تلخ ترین خاطره

سلام عزیزدل مامان امشب خوابیدی اما پر بغض ........عزیزکم مامانو ببخش اما چاره ای نیست دلم آشوبه ........چقدر سخته ......خیــــــــلی...بیشتر از اونچه ک فکرشو میکردم منی ک وقتی بهت شیر میدادم نفسمو با نفست تنظیم میکردم .......با هر بار تپش قلبت هزار بار قربون صدقت میرفتم...... از امروز ساعت ٣ بعداز ظهر از شیر گرفتمت با هزار ترس و استرس...... چون خونه مامان بزرگ بودیم متوجه نبودی و سرت شلوغ بود ....دو سه باری اومدی و سفت و سخت سراغشو گرفتی ولی بازم من و بابایی و دایی حواستو یه جور پرت کردیم و هر بار من تو دلم گریه کردم ......دلم آتیش گرفت .......اما صبر کردم.......می دونم ک از فردا سخت تر هم میشه و دل من بیشترم میسوزه اما.....
24 فروردين 1392

نوروز 92 ثنا جونی

سلام ب دخمر بهاری خودم به به اینم فصل بهــــــــــــــــــار فصل زندگی من عاشق این فصل و دخمراشم عشق مامان بلاخره از مسافرت اومدیم با کلی خاطره خوب و اتفاقای قشنگ عجب سفر خوبی بود مامانی...عالی ...بیست ....فراموش نشدنی و همش به خاطر وجود تو شاپرکم بود روز ١٧ فروردین بود ک با حالی دپرس و دلتنگی زیاد از مسافرت اومدیم........... تا جم و جور کردم و همه چیز به حالت عادیش برگشت یه خرده طول کشید .... آخه مامانی بگم ک توی این ١٧ روز کلی پیشرفت کردی و به معنای واقعی زلـــــزله شدی .......و یه خرده هم زبون دراز شدی ماجرای مسافرتت روز بعد سال تحویل بود صبح خیلی زود بعد اذان صبح همراه مامان بزرگ و بابابزرگ و دایی ...
20 فروردين 1392
1