ثنا در شب یلدا
سلام به قشنگترینم. یلدا هم گذشت و اصلا به من و بابایی خوش نگذشت......... حالا میگم چرا...................... پنجشنبه شب ب همراه بابابزرگ اینا شام رفتیم بیرون و قرار شد بعد از اون بیایم خونه ما تا دور هم جمع بشیم........شامو تو یه رستوران با صفا خوردیم........ وقتی که داشتیم برمی گشتیم فقط دوست داشتی راه بری و بابایی هم پشت سرت مراقبت بود و منم داشتم آروم آروم با مامان بزرگ میومدم .........یه دفه دیدم صدای جیغت اومد اول ترسیدم ولی با خودم گفتم حتما بابا داره میذارتت تو ماشین برای همین داری گریه میکنی...... نزدیکتر ک شدم دیدم بابایی عصبانی ایستاده و ثنا هم داره یه بند جیغ میزنه ........قلبم ریخت گفتم چی شده و بدو اومدم پیشت .....د...