ثنا خانوم و کیف قورباغه ایش
ثنا جون مامان دیروز با دختر همسایمون رفتیم بیرون از جلوی یه مغازه سیسمونی فروشی رد میشدیم هنوزم که هنوزه وقتی وسایل نوزادی میبینم دلم ضعف میره یادمه اون موقع ها که تو خوشگلم مهمون دلم بودی با چه ذوق و شوفی میرفتم برات خرید حتی برای یه بلیز یا یه جوراب
توی مغازه یه کوله دیدی و خوشت اومد هی به من با اون دستای کوچیکت نشونش میدادی . برش داشتم تا ببینمش از دستم یهو گرفتی و محکم بغلش کردی منم برات خریدمش ....دیگه خوشحالیت حد نداشت همش نگاهش میکردی و دوباره محکم بغلش میکردی
اینم عکسات که کیفتو تا موقع خواب از کولت پایین نیاوردی
اینجا بزور ازت عروسک کولیتو گرفتم تا عکس بندازم مامانی
بهت میگم ثنا جونم بشین تا ازت عکس بندازم (ببین چه جوری نشستی )
اینجام هندز فری گوشی دایی رو گرفته بودی در تلاش بودی تا گره شو باز کنی
اینجام در حال گلابی خوردن بودی که می خواستی به قورباغتم بدی ولی موفق نشدم از اون صحنه عکس بگیرم مامان به فدای دندونات
و در آخر ثنا خانوم و عینک مامانی