واکسن 18 ماهگی
سلام به عشق مامان
با یکمی تأخیر می خوام ماجرای واکسنتو تعریف کنم . مامانی ببخش آخه مهمون داریم و من اصلا وقت نمیکنم به وبلاگت سر بزنم . از دوستای گلمم که این چند روز ثنا کوچولوی منو فراموش نکردن ممنونم.
شنبه صبح خیلی زود با استرس زیاد بیدار شدم چون هم قرار بود مامان بزرگ و بابابزرگ و عمو از شهرستان بیان خونمون و هم بریم واکسنتو بزنیم . ساعت 8 مهمونا رسیدن و من تندی بهشون صبحانه دادم و با بابایی رفتیم مرکز بهداشت تا واکسنتو بزنیم من انقدر استرس داشتم دستام یخ زده بود . خلاصه بردیمت تو و دیدیم خیلی خلوته اول تعجب کردیم ولی بعد از اینکه پرسیدیم فهمیدیم که واکسن 18 ماهگی روزهای فرد زده میشه ......از پذیرش شماره تلفن گرفتم تا فرداش اول زنگ بزنم ........ما برگشتیم خونه و بابایی هم با عجله رفت سر کار .....اون روز کلی با مامان بزرگ بازی کردی و کلی بهت خوش گذشت
فرداش زنگ زدم گفتن واکسن اومده . به بابا گفتم و اونم از سرکار اومد و شمارو بردیم بهداشت.....خیلی شلوغ بود و چون سرما هم خورده بودی اصلا حالت خوب نبود و دائما بهونه میگرفتی و بغل بابا نمیرفتی .......خلاصه بعد یه ساعت نوبتمون شد و واکسنتو زدیم .......الهی من بمیرم که چقدر گریه کردی و دست و پا زدی ...... اون خانومی که واکسنتو میزد هول شده بود...... با هزار زحمت یه واکسن به بازوت زد و یکی به رون پات انقدر ترسیدی و محکم منو بغل کردی ......الهی مامان فدات بشه توی اون هیر و ویر می دونی به چی فکر میکردم ......به اینکه واکسن بعدیت 6 سالگی زده میشه و یعنی من زنده هستم و 6 سالگی عزیزترینمو ببینم ؟؟؟؟......
بعد از اون خیلی اذیت شدی و تا دستم بی هوا به پات میخورد فوری می گفتی : داااااااااغ یعنی درد میکنه الهی بگردم ......انقدر حالت بد بود آخه با سرماخوردگی هم قاطی شده بود و اشتهاتم خیلی کم. مجور شدیم توی اون 3 روز بعد واکسنت 2 بار ببریمت دکتر .......با دادن داروهات سر وقت و رسیدگی زیاد .حالت بعد 3 روز بهتر شد و الانم که خداروشکر شارژ شارژی و انقدر با مامان بزرگ بازی کردی خسته شدی و یه ساعتی میشه خوابی و منم از فرصت استفاده کردم و خاطره واکسن گلمو نوشتم
فقط وقت نکردم ازت عکس بگیرم پست بعدی ایشالله