زندگی من ثنازندگی من ثنا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

ثنا دلبند مامان و بابا ......

واکسنای فرشته ی من

1391/5/3 9:36
نویسنده : نازنین
343 بازدید
اشتراک گذاری

مامان جان از وقتی پا به دنیای من و بابایی گذاشتی همه ی زندگیمون شدی طوریکه همش توجهمون به این بود که ثنا چی می خواد ؟چرا گریه میکنه.....یه روزایی انقدر گریه میکردی که واقعا عاجز میشدم که باید چکار کنم ...کوچولو بودی و فقط با گریه نشون میدادی که یه مشکلی داری ........البته واقعا نی نی آرومی بودی ولی وقتی گریه میکردی دیگه آروم کردنت خیلی طول میکشید وقتی اینجور میشدی فوری زنگ میزدم به بابا محمدت که بیاد و ببریمت دکتر ..........گاهی وقتی اونجور ناآروم میشدی تا بابایی میومد به محض اینکه میرفتی بغل بابا فورا ساکت میشدی و آروم.......منم میشستم به گریه کردن.......آخه خیلی سخت بود .........ولی شیرین و لذت بخش.

هنوزم بعد از من فقط پیش بابا آروم میشی و بغل هیچکس نمیری مگه اینکه خیلی باهاش دوست بشی........عسلم ما توی این مدت باهات نفس کشیدیم.........باهات خوابیدیم و بیدار شدیم......وقتی خندیدی ماهم خندیدیم.......وقتی گریه کردی ماهم گریه کردیم.....یه وقتایی بابا انقدر بی خوابی می کشید به زور صبح پا میشد میرفت سرکار با چشمای بسته ولی همش برای ما لذت بخش بود....... چه زود گذشت.......وقتی بردیمت تا واکسن دو ماهگیتو بزنیم من و بابایی کلی میترسیدیم من توی اتاق واکسیناسیون نرفتم و بابایی بردت........تحمل گریه کردنتو نداشتم خود بابایی هم یه کم رنگش پریده بود.........خوب هر چی باشه بار اولمون بود......خلاصه اولش یکم گریه کردی ولی بعدش دیگه آروم شدی و خداروشکر تبم نکردی.......امااااااااا برای واکسن چهار ماهگیت حسابی تب کردی و مریض شدی ........دخترم انشالله همه درد و بلا هات بیاد به جون مامان.....بقیه واکسناتم به خوبی و خوشی زدیم و تو مشکلی پیدا نکردی الحمدلله.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)