اسباب کشی همراه شیطونک مامان
سلام دختر نازم ...ثنا جونم
دخترکم هوای این روزا واقعا عالیه ولی حیف ک من و تو نمی تونیم درست از این روزا استفاده کنیم و سخت مشغول جمع و جور کردن وسایل خونه هستیم تا انشالله بتونیم تا چند روز آینده منتقل بشیم خونه جدید ...
دوست دارم بعداز ظهرا با اون هوای عصرونه عالیش ببرمت پارک یا گردش ولی فعلا ک درست و حسابی فرصت نشده غیر از تعطیلات آخر هفته ک دیگه خودم کارو بی خیال میشم و یه استراحتی به خودمون میدم.....
اما به نظرم با اینکه برای من سخته و خستگی داره برای تو حسابی نشاط آوره و سرحالت کرده ....واقعا بچگی هم عالمی داره ها ....من خسته و کلافه از به هم ریختگی خونه و تو خوشحال توی شلوغی خونه از این ور به اون ور مدام مشغول ورجه ورجه بین کارتن های پر و خالی هستی ....... وااااای ک خیلی سخته اسباب کشی واقعا
چه میشه کرد گاهی وقتا انقدر شیطونی و خرابکاری میکنی ک دلم میخواد دعوات کنم ولی جلوی خودمو میگیرم .....از یه طرفم غصه به دلم نشسته ک میتونم تا تولدت این همه کارو تموم کنم یا نه ....خیلی برنامه دارم برای اون روز البته اگه فرصت بشه
بدتر از همه اینکه دو روزی هست که بابا محمد هم برای کاری واجب رفته شهرستان و من موندم با شما دست تنها ......دیگه نمی دونم تو رو کنترل کنم یا اینکه وسایلارو جمع کنم ........کاش این چند روزم زودتر تموم شه و من یه نفس راحت بکشم
دیشب بابایی نبود و آلبومو از توی کشوی کمد آورده بودی و همه عکسایی ک بابا توش بود و نشونم میدادی میگفتی : بابا بابا
با اون زبون بچگیت به من میفهموندی ک دلت برای بابا تنگه ....الهی بمیرم تا ساعت 10 شب مدام به در نگاه میکردی و هر کی اف اف و میزد می دویدی و جیغ میزدی بابا ولی وقتی میدیدی بابا نیست حسابی دپرس میشدی و بغض میکردی ...آخر شبم باهاش تلفنی صحبت کردی و از زور خستگی خوابت برد
راستی دیشب یه کلمه جدید گفتی: (بَق) .....داشتیم می خوابیدیم وقتی برقارو خاموش کردم منو صدا زدی : مامان بَق دربیا (برق رو روشن کن) آخه تو عزیز دلم از تاریکی میترسی و حتما برقا روشن باشه تا خوابت ببره
چند روز پیش بلاخره موفق شدم موهاتو ببندم از پشت سرت ببین چقدر ناز شدی(کلی ذوقیدیم از موفقیتمون)
الهی به فدای نفسکم با همه شیطنتاش