زندگی من ثنازندگی من ثنا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

ثنا دلبند مامان و بابا ......

عکس 1

دختر مامانی تازه از حموم اومده بود و لم داده بود خودت بگوو بنده با شما چه کنم دیگه نری سراغ کابینت ثنا جونم با توپاش ، به زبون خودش (دوپ) مامانی چشماشو در آوردی این عروسکتو خیلی دوست داری ولی نمی دونم چرا دستشو کندی   دالی بازی رو دوست داری فدای دوندونات بشم من قشنگم ...
9 آذر 1391

روزهای محرم ثنا

شب تاسوعا شب شام غریبان دختر کوچولوی من چند جا شمع روشن کرد ثنای مامان پارسال محرم که بیرون میبردیمت چون کوچولو بودی (٦ ماهه) از صدای زیاد میترسیدی و گریت  میگرفت اما امسال خیلی خانوم بودی و اصلا گریه نکردی و پا به پای منو بابایی عزاداری کردی. فدای تو من بشم دخترکم انشالله حضرت علی اصغر نگهدارت باشه قد دنیا دوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم ...
6 آذر 1391

اتفاق جدید

یه اتفاق قشنگ چند روزی بود که با ثنا تمرین میکردم که سینه زدنو یاد بگیره هر دفعه که بهش میگفتم تکرار میکرد ولی 2 دقیقه بعد که بهش میگفتم ثنا سینه بزن یادش میرفت . امروز داشتم با لب تاپ کار میکردم ثنا هم داشت برای خودش بازی میکرد من همزمان هم کار میکردم و هم مداحی گوش میکردم . بعد پا شدم رفتم برای خودم یه چای بریزم حواسمم کامل به ثنا بود چون کافیه یه دقیقه از کنار لب تاپ بلند بشی دیگه سالم نمیبینیش .........اما چی دیدم ........دیدم دخترکم نشسته و داره سینه میزنه....انقدر خوشحال شدم که تندی رفتم دوربینو آوردم ازش عکس انداختم تا یادگاری بمونه این حرکت زیباش. الهی من قربونت با این سینه زدنت ...
2 آذر 1391

شعر

سلام خوشگل طلای مامان. خامه عسلی مامان ثنا جونم ٢ تا شعر بلده بخونه  ..... ........بله دخملم باهوشه دیگه ... شعر توپ سفیدم مامان می خونه : توپ سفیدم قشنگی و نازی .........حالا من می خوام برم به بازی ثنا جونم بخون مامانی:           توبَ توبَ            ( و تمام )‌  ...... خوب چیه مگه ؟دخملم تا همینجاشو بلهده( آفرین باهوش مامان) شعر فرشته ها مامان می خونه: فرشته ها دست میزنن: دست دست دست....فرشته ها پا میکوبن : پا پا پا پا فرشته ها می خندن : ها ها ها ها ثنا جونم می خونه : ...
25 آبان 1391

این روزهای ثنا جونم + لغت نامه (2)

این روزهای ثنا نازنازی مامان عزیزترینم همه کارات حتی یک لبخند کوچکت برای مامان شیرینه و دلم می خواد همون لبخند کوچکتو به وسعت دنیا توصیف کنم  این روزا خییییییییللللللللی شیرین شدی دخترکم وقتی بعضی از کاراتو می بینم همین طور مات و مبهوت بهت نگاه میکنم و تعجب میکنم که چه طوز این چیزارو یاد گرفتی . حرکاتت و رفتارت درست تقلید از من و بابا هستش هرکاری که ما میکنیم به ٥ ثانیه نمیکشه که میبینیم تو هم در تلاشی تا همون کارو بکنی . دیشب بابایی مشغول کار با لب تاپ بود همش دور و برش می چرخیدی و می خواستی که بغلت کنه و بشونه روی پاش منم داشتم میوه پوست میگرفتم براتون چند باری بابایی رو صدا کردم تا بیاد میوه بخوره اونم هی میگفت باشه الان م...
8 آبان 1391