ثنا در شب یلدا
سلام به قشنگترینم.
یلدا هم گذشت و اصلا به من و بابایی خوش نگذشت......... حالا میگم چرا......................
پنجشنبه شب ب همراه بابابزرگ اینا شام رفتیم بیرون و قرار شد بعد از اون بیایم خونه ما تا دور هم جمع بشیم........شامو تو یه رستوران با صفا خوردیم........ وقتی که داشتیم برمی گشتیم فقط دوست داشتی راه بری و بابایی هم پشت سرت مراقبت بود و منم داشتم آروم آروم با مامان بزرگ میومدم .........یه دفه دیدم صدای جیغت اومد اول ترسیدم ولی با خودم گفتم حتما بابا داره میذارتت تو ماشین برای همین داری گریه میکنی...... نزدیکتر ک شدم دیدم بابایی عصبانی ایستاده و ثنا هم داره یه بند جیغ میزنه ........قلبم ریخت گفتم چی شده و بدو اومدم پیشت .....دیدم واااااااای من خوردی زمینو و مماخ خوشگلت زخمی شده و خون میاد .......خدا رحم کرد ک بینیت نشکست ....... دیگه انگار یکی یه سطل آب جوش خالی کرده بود روی سرم و هر چی هم ک شام خورده بودم حناق شده بود روی دلم .....بابایی هم اعصابش خرد بود و هیچی نمی گفت...... می دونم تقصیر خودم بود و نزدیک بود گریم بگیره وسط خیابون .......الهی فدات بشم من ثنای گلم ...مامان و ببخش........بعد ک اومدی بغلم سریع آروم شدی.
خلاصه این بدترین یلدای عمرم بود و من اصلا فکرشم نمی کردم.......هنوزم وقتی به زخم بینیت نگاهم میوفته به خوذم حسابی بد و بیراه میگم.
عکسای عسل مامان
قبل رفتن(قربون مو زر زری خودم)
توی رستوران خیلی خانوم نشست و غذاشو خورد
ابنا هم عکسای بعد زمین خوردن نفسم
الهی مامان بمیره