خرید عید
سلام به زندگی مامان و بابا
عزیز دلم این زمستونم داره کم کم تموم میشه ...اما مامانی من این زمستونو زیاد دوست نداشتم چون برعکس سالهای قبل برف و بارونی نداشتیم ....زمستونو و برف و بارونش...خلاصه بگذریم.
یادم میاد وقتی کوچیک بودیم نزدیک عید ک میشد کلی نقشه میکشیدیم و وقتی لباس نو برای سال نو می خریدیم یه جورایی تو فضا بودیم از خوشحالی و برای عید لحظه شماری میکردیم ...... یادش بخیر
با بابایی به این فکر افتادیم تا وقت هست خرید عید تو عزیز دلمونو بکنیم تا خیالم از طرف تو راحت باشه و بتونم به کارای دیگم برسم ....خونه تکونی و خرید من و بابایی و...
هر چی باشه گل مامان تو اولویته....
این شد که روز جمعه چون تعطیلم بود ب همراه بابایی رفتیم و یه سری از خریداتو کردیم
مبارکت باشه عزیزترینم.....
اینم بگم برعکس دفعات پیش که برای پرو لباس کلی دردسر داشتم ...این دفعه خیلی خانوووم بودی و تا میگفتم ثنا بیا این بلیزو برات اندازه کنم فوری میومدی و خبردار جلوم وایمیستادی و کلی کیفور میشدی....
این سارافون و وقتی برات پوشوندم می خواستم یه لقمه چربت کنم
بزرگ شدنتو لحظه ب لحظه احساس میکنم نور چشمم
فدای تک تک لحظه های عمرت عمر من.