تلخ ترین خاطره
سلام عزیزدل مامان
امشب خوابیدی اما پر بغض ........عزیزکم مامانو ببخش اما چاره ای نیست
دلم آشوبه ........چقدر سخته ......خیــــــــلی...بیشتر از اونچه ک فکرشو میکردم
منی ک وقتی بهت شیر میدادم نفسمو با نفست تنظیم میکردم .......با هر بار تپش قلبت هزار بار قربون صدقت میرفتم......
از امروز ساعت ٣ بعداز ظهر از شیر گرفتمت با هزار ترس و استرس...... چون خونه مامان بزرگ بودیم متوجه نبودی و سرت شلوغ بود ....دو سه باری اومدی و سفت و سخت سراغشو گرفتی ولی بازم من و بابایی و دایی حواستو یه جور پرت کردیم و هر بار من تو دلم گریه کردم ......دلم آتیش گرفت .......اما صبر کردم.......می دونم ک از فردا سخت تر هم میشه و دل من بیشترم میسوزه اما.....
الان خوابوندمت .....اولین شبیه ک بدون شیر خوابیدی .......باهات بازی کردم .....بابا محمد بردت بیرون برات کلی خرید کرد ......انقدر خسته شدی ک ساعت یک بلاخره با هزار ترفند به قول خودت لالا کردی
بعد از اینکه خوابیدی دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اشکام سرازیر شد و صورتتو غرق بوسه کردم و به سرت دست کشیدم
احساس کردم اگه امشب اینجا ننویسم دق میکنم .......فقط میتونم بگم خیلی سخته ولی باید تحمل کرد
عزیز دلم بدون این جدایی تلخ برای مامان بیشتر از تو سخته ........ باور کن
ثبت تلخترین خاطره: ٢٣/١/٩٢ ساعت ٣ بعد از ظهر