زندگی من ثنازندگی من ثنا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

ثنا دلبند مامان و بابا ......

ثنا خانوم و کیف قورباغه ایش

ثنا جون مامان دیروز با دختر همسایمون رفتیم بیرون از جلوی یه مغازه سیسمونی فروشی رد میشدیم هنوزم که هنوزه وقتی وسایل نوزادی میبینم دلم ضعف میره یادمه اون موقع ها که تو خوشگلم مهمون دلم بودی با چه ذوق و شوفی میرفتم برات خرید حتی برای یه بلیز یا یه جوراب توی مغازه یه کوله دیدی و خوشت اومد هی به من با اون دستای کوچیکت نشونش میدادی . برش داشتم تا ببینمش از دستم یهو گرفتی و محکم بغلش کردی منم برات خریدمش ....دیگه خوشحالیت حد نداشت همش نگاهش میکردی و دوباره محکم بغلش میکردی اینم عکسات که کیفتو تا موقع خواب از کولت پایین نیاوردی   اینجا بزور ازت  عروسک کولیتو گرفتم تا عکس بندازم مامانی   بهت میگم ثنا جونم...
5 مهر 1391

پاییز

سلام شیرین عسل مامان   فصل پاییز شروع شد و من همیشه لحظه شماری میکنم برای این فصل زیبا. منم مثل دختر قشنگم دختر بهارم ولی عاشق فصل پاییزم فرشته من امروز که با هم رفته بودیم بیرون تا خرید کنیم بچه های کوچولو رو می دیدی که از مدرسه میان بیرون و تو چقدر ذوق میکردی میدیدشون و با همشون بای بای میکردی. نفسم نهایت آرزوی مامان اینه که تورو توی لباس مدرسه و کیف به دست ببینه ...........بی صبرانه منتظر اون روزم عشقم ...دوست دارم اون روزا تو درس خون ترین شاگرد کلاس بشی........ انشالله دیشب تی وی داشت بچه های کلاس اولی رو نشون میداد دیدم بابا محمد با لبخند داره نگاهشون میکنه .........فهمیدم به چی فکر میکنه بهش گفتم انشالله یه روز بر...
2 مهر 1391

روزت مبارک همه وجودم

نبوده ، نیست ، نخواهد بود ! عزیزتر از تو کسی برای من . . . عزیز مامان دورت بگردم روزت مبارک   میلاد حضرت معصومه و روز دختر  به همه دوستای گلمم تبریک میگم خدایااااااااااااااا سپااااس ...
28 شهريور 1391

اینم دندون سوم(23 شهریور بعد از ظهر کشفش کردم)

نفس مامانی شد تا دندون ناناس ......... هورررررررررررررااااااااا حالا خوشگل مامان دندون بالا سمت راست هم با موفقیت به انجام رسوند..........مبارکه نفسم انشالله دندونای بعدیت قلقلی من و مسواک زدنت   دیشب بهت خیار دادم ..........وااااااااااااای انقدر قشنگ یه گاز کوچولو زدی..   تازگیام یاد گرفتی وقتی یه خوراکی خوشمزه دستته مثلا به مامان تعارف میکنی منم که نمی خوام ازت بگیرم هی اصرار میکنی وقتی دستمو میارم جلو بگیرم یه دفه میبری عقب و می خندی......... یعنی عاشق این کارتم جوجو     من فقط فدای یک لبخند تو نفس ...
27 شهريور 1391

مسافرت ثنا (ارومیه)

سلام به عشق مامان تقریبا ٢ روزی هست که از مسافرت ارومیه خونه مامان بزرگ و شمال خونه خاله برگشتیم دیگه تا سرو سامونی دادم و وضع عادی شد تونستم امروز برسم به وبلاگ دخترک نازم. اول از شیطونیایی که تو ارومیه کردی بگم . نصفه راهو تا برسیم خواب بودی بعدم که بیدار شدی همش اذیت میکردی از صندلی جلو به صندلی عقب یا اینکه گریه میکردی که می خوای پیش بابایی بشینی و مثلا رانندگی کنی     حالا مگه میشد قانعت کرد که اینکار خطرناکه خلاصه هر طور بود بابایی چندباری این کارو کرد تا آروم شدی. ظهر که رسیدیم خونه مامان بزرگ شلوغ بازیتو شروع کردی آخه چون خونه مامان بزرگ تقریبا ٢ برابر خونه خودمونه ذوق کرده بودی نمی دونستی کدوم طر...
26 شهريور 1391

چند تا عکس گوگولی از آلوچه مامان

    میخوام باور کنی چقد دوستت دارم...     میخوام باور کنی تموم دنیامی..... میخوام باور کنی محتاج چشماتم....   میخوام باور کنی همه زندگیمی نفسم...... میخوام باور کنی توی هر ثانیه هر لحظه باهاتم.... ...
21 مرداد 1391

بهترین اتفاق بزرگ و قشنگ زندگیم

خدایا شکررررررررررت.....اصلا باورم نمیشه ......... ثنای من راه رفت .........قدم برداشت ......اونم ٢ تا......تنهایی ......خدایا شکرت .......چه زود دعامو مستجاب کردی........شکرت ثنا جان همش ٨ روز از موقعی که تو وبلاگت نوشتم میگذره و تو  قدم برداشتی....خودم فدای قدمات مامانی داشتم تی وی تماشا میکردم.....توام برای خودت داشتی با اسباب بازیات بازی میکردی.....یه دفعه دیدم بلند شدی و ٢ تا قدم برداشتی و بعد تالاپی خوردی زمین .....نمی دونی چقدر ذوق کردم زودی زنگ زدم به بابایی و بهش گفتم اونم خیلی خوشحال شدخودتم همش دست میزدی و میخندیدی . ......الهی قربونت برم من ...... دیگه هیچ نگرانی ندارم .....خدایا شکرت تاریخ دقیق راه رفتن...
16 مرداد 1391

کارایی که حسابی مامان و بابا رو به ذوق میاره

عزیز دل مادر یکی از کارایی که میکنی که حسابی مارو به ذوق میاره .......... ایستادن روی پاته قشنگم ......به اندازه ٥ دقیقه نهایتا می تونی روی پاهات بایستی بدون کمک......نمی دونی من و بابایی چقدر شاد میشیم و حسابی تشویقت میکنیم......خدایا شکرت........پس کی راه میری مامانی؟؟........من و بابایی بی صبرانه منتظر اون لحظه ایم......اما همین پیشرفتتم برای ما اندازه دنیا ارزش داره یکی دیگه از کارایی که امروز در اولین روز ١٥ ماهگیت منو خیلی خوشحال کرد این بود:................داشتم بهت ناهار پلو میدادم که از قاشقت چند تا دونه برنج ریخت روی پات و زمین .........من چندتاشو جمع کردم.......توام چندتا برداشتی ...فکر کردم مثل همیشه هر چی میاد دستت میزاری ده...
10 مرداد 1391

امروز وارد 15 ماهگی شدی ملوس من

سلام گل مامانی .....عزیز دلم وارد 15 ماهگی شدی ......مبارکهههههه چقدر خوشحالم که پیشمی مامانی.....دقیقا 14 ماه و 1 روز پیش ساعت 12:10 دقیقه نیمه شب به دنیا اومدی......ممنونم مامان .......به خاطر اینکه افتخار دادی بیای پیش ما و دنیامونو گلستان کنی نازنینم حالا دیگه مارو با شیطنتات کلی سرگرم کردی ......همش چشممون به تو که کجا میری و چه خرابکاری به بار میاری ..... دیشب رفته بودی لای در خونرو گرفته بودی و گریه میکردی با زبون خودت  به بابا میگفتی که منو ببر بیرون .........بابایی هم داشت فوتبال تماشا میکرد...... خلاصه هر چقدر بغلت کردم و خواستم سرگرمت کنم که فراموش کنی نشد که نشد........همش بابا رو نشون میدادی و گریه میکردی........
10 مرداد 1391

شیرین کاری های ثنا خانوم

از کدوم شروع کنم که شیرین تر باشه...اوووووووووم ........هر چقدر فکر میکنم همه کارات شیرینه مامان جان......... اول از همه اینو بگم که عاشق نانای کردنی ........وقتی آهنگ پخش میشه چه شاد و چه غمگین اون دوتا دستای کوچولوتو میاری بالا و می چرخونی و نشسته قرم میدی ........آخ الهی مامان فدات .......الان خوابی وقتی دارم تایپ میکنم کارات میاد جلوی چشمم و دلم قیری ویری میره.ههههههه عاشق نون و پنیر و چای شیرین صبحی تا از خواب بلند میشی وقتی دست و صورتتو میشورم و میگم ثنا بدو به به........توام میگی به به و به سرعت باد میای آشپزخونه و یه دل سیر صبحانه میخوری.........فدای صبحانه خوردنت. وقتی برنامه رنگین کمان شروع میشه و پنگول میاد میری درست جلوی تی...
8 مرداد 1391